کتاب صوتی نیمه پنهان ماه - شهید خلبان عباس دوران

شناسه محتوا : 31052

1398/06/21

تعداد بازدید : 318

کتاب صوتی نیمه پنهان ماه - شهید خلبان عباس دوران

این کتاب گویا، برگی پرافتخاراز سرگذشت خلبان شهید «عباس دوران » است. او یکی از سرداران شجاع و فداکار ایرانی از خطه شیراز بود که در کنار سایر فرماندهان و سربازان غیور این مملکت، عاشقانه جنگید و به عهد و میثاق خویش عمل نمود، و به ‌خاطر ایمان عمیقش جان شیرین را آشکار و صریح بر سر هدف والایش گذاشت. شنیدن این کتاب سراسر عشق، خالی از لطف نخواهد بود.

جهت دریافت فایل بر روی متن کلیک فرمایید

«صدام» پیش از آغاز جنگ‌ تحمیلی و در اجلاس سران عدم تعهد در «هاوانا»، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی بر عهده گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد. او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد.» روز ۳۰ تیر ۱۳۶۱ ، با وجود تهدید صدام، شش خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با سه فروند هواپیمای جنگنده برای انجام عملیاتی در قلب عراق آماده شدند. هر سه گروه تا مرز پرواز می‌کنند؛ آن‌گاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی «عباس دوران» وارد خاک عراق می‌شوند. هواپیماها در حدود ۳۰ کیلومتری شهر بغداد با سه دیوار آتش در مقابل خود مواجه می‌شوند. پس از عبور از دیوارهای آتش دشمن، چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می‌کند. با اصابت این گلوله‌ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می‌افتد، ولی او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می‌گیرد؛ بنابراین هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آن‌جا بود ادامه مسیر می‌دهند و با این‌که پدافند دشمن بسیار قوی است، تمام بمب‌ها را روی این پالایشگاه تخلیه می‌کنند.
«منصور کاظمیان»، خلبان کابین عقب، در این باره توضیح می‌دهد: «به پالایشگاه که رسیدیم، بمب‌هایمان را تخلیه کردیم. شاید ۱۰ تا ۲۰ ثانیه بعد در آینه‌ها دیدم که هواپیمایمان آتش گرفته است. دستم رفت برای اجکت که به شهید دوران بگویم آماده باش می‌خواهم اجکت کنم. بعد از آن دستگاه‌ها جلوی چشمم سیاه شد، همان موقع از هواپیما به بیرون پرتاب شدم. حالا واقعا نمی‌دانم که شهید دوران من را به بیرون اجکت کرد یا نه؟ شاید در آن لحظه تصمیم گرفته بود که من را به بیرون اجکت کند یا اینکه مثلاً آتش‌سوزی هواپیما به راکت‌های صندلی‌ها رسیده بود و خودش عمل کرده بود، چون من خودم اجکشن را نکشیدم». سرانجام آن شهید بزرگوار، صاعقه وار، خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.
«نرگس خاتون (مهناز) دلیری»، همسر شهید خلبان عباس دوران، روایت می‌کند: «مسئولان نیروی هوایی به دلیل پروازهای زیاد عباس، تصمیم گرفتند او را به تهران منتقل کنند که او موافقت نکرد. گفت من به تهران نمی‌روم. پرواز را دوست دارم و می‌خواهم به مردم خدمت کنم. همیشه به من می‌گفت که از پول این مردم من دوره دیده‌ام و خلبان شده‌ام. گاهی به من می‌گفت: آیا می‌دانید از پول این مردم و این کشور چه قدر برای ما خرج کردند و ما را فرستادند آمریکا تا دوره ببینیم؟ من هرگز نمی‌توانم عقب نشینی کنم. یکی می‌گوید نمی‌خواهم پرواز کنم و نمی‌رود. من هم می‌گویم؛ پس چه کسی برود؟ چه کسی از کشور دفاع کند؟»

مطالب مرتبط