طلبه شهیده شهناز محمدی زاده
نام پدر: شکرالله
محل تولد: خوزستان-ایران
جنسیت: زن
تاریخ ولادت: 1339/03/10
تاریخ شهادت: 1359/07/08
سن شهادت: 20
مذهب: شیعه
تحصیلات حوزوی: سطح 1
تحصیلات آکادمیک: متوسطه
عضویت: بسیج
آخرین مسئولیت: امدادگر
عنوان و محل عملیات: ج. خرمشهر
عنوان شهادت: درگیری با رژیم بعث عراق در دوران دفاع مقدس-دوران دفاع مقدس
عامل شهادت: اصابت ترکش خپاره
محل شهادت: خرمشهر-ایران
محل دفن: گلزارشهدا-خرمشهر-ایران
#زندگینامه
فرزند شکرالله در تاریخ دهم خرداد ماه سال ۱۳۳۹ درشهرستان خرمشهر ودر استان خوزستان در خانواده ای مذهبی ومتدین دیده به جهان گشود. خانوادۀ محمدی زاده که در آرزوی داشتن دختری به سر می بردند، با به دنیا آمدن دختری معصوم، بزرگ ترین هدیۀ خود را از خداوند متعال گرفتند. نام او را به احترام پدر، “شهناز” گذاشتند. شهناز، هر روز بزرگ تر و بزرگ تر می شد و مادر در آرزوی بزرگ شدن او، قد کشیدنش، قرآن خواندنش، چادر سر کردن و فعالیت های اجتماعی و جهادی او را تماشا می کرد. از نظر خانم محمدی زاده، حضرت زهرا (س) در بخشیدن این دختر به خانوادۀ آنها، چشم عنایتی داشته بود، چرا که مهربانی، محبت، خداشناسی، احترام به بزرگ ترها و توجه به قرآن و دستورات دینی، از مهم ترین ویژگی های این دختر کوشا بود.
پدرش از این که خداوند متعال دختری خوش سیما و سالم به او عطا کرده است خوشحال و شکرگذار و سپاس الهی را به جای آورد سالهای شیرین کودکی را همراه همسالانش درحال و هوای شهرش به سر آورد و اودوران کودکی اش را در روستا همراه با بازی های کودکانه همراه با دیگر هم سن وسالانش آغاز نمود.
خانوادۀ محمدی زاده که در دزفول زندگی می کردند، در پنجمین سال تولد شهناز، از دزفول به خرمشهر آمدند و در منزلی استیجاری اقامت کردند. شهناز شش ساله بود که به مدرسۀ “طیبه” قدم گذاشت. آن زمان ها، منزل آن ها در کوت شیخ بود و او هر روز برای رفتن به مدرسه، به شهر می آمد. از همان سال های کودکی، به قرآن و نماز خواندن علاقۀ زیادی داشت. شهناز همیشه دوست داشت که چادرش را درست سر کند و کنارم به نماز بایستد. علاقه اش را به قرآن که دیدم، خودم الفبای اولیه و سوره های کوچک قرآن را یادش می دادم. دوست داشتم آنچه را بلد بودم، یادش بدهم. او از همان دوران کودکی، دوستان خوبی داشت. همۀ آنها با خدا و اهل نماز و قرآن و مسجد بودند.
در دبیرستان، وضع درسش بد نبود. یکسال پشت کنکور ماند که خیلی ناراحت شد. خیلی دوست داشت مکتب شهید مطهری ادامۀ تحصیل بدهد. یکسال در مکتب قرآن مشغول بود که به جهاد پیوست. آنجا کارهای حسابداری را انجام می داد. هنوز هم کارتش در پوسترش هست. عصرها هم برای کمک در مباحث آموزشی به همراه چند دختر دیگر به شلمچه می رفت و شب ها هم برای روستایی ها، خیاطی می کرد. گام هایی که برای رضای خدا برداشته می شد در مسیر بزرگ شدن شهناز، خانواده او هر روز شاهد تعالی روح او بودیم. او دربارۀ شغل آینده اش معتقد بود که: «کار باید خوب باشد. عنوانش مهم نیست! این مهم است که کاری که انجام می دهی، برای رضای خدا باشد.» در جهاد مشغول بود و از کارش راضی و خوشحال به نظر می رسید. او و دوستانش بابت زحمات هایشان، هیچ مبلغ و حقوقی هم از جهاد نمی گرفتند. به کارهای عام المنفعه و خیرخواهانه علاقۀ زیادی داشت. مثلاً وقتی برای تدریس به شلمچه یا به جهاد می رفت، اگر با مستضعفی برخورد می کرد، او را به خانه می آورد و برایش شب ها خیاطی می کرد. به اموال عمومی و حق الناس بسیار حساس بود. خانه هایی بودند که با اموالشان مصادره شده بود. به کسانی که در آن خانه ها رفت و آمد داشتند، دائما تذکر می داد: «دست به وسایل این ها نزنید.» عاشق امام خمینی ره بود. خیلی دوست داشت به تهران بیاید و امام را ببیند. شهناز با تمام خستگی ها و مشغولیت هایی که داشت، به کارهای هنری علاقۀ زیادی داشت. در اوقات فراغت، خیاطی می کرد. گلدوزی، قلاب بافی، ماشین نویسی و اخذ گواهی نامۀ رانندگی، از دیگر هنرهای شهناز بود. در آخرین سفرش که به تهران آمده بود و مدتی قبل از شهادتش هم می گفت دوست دارد دورۀ لحاف دوزی با پشم شیشه برود. منشی به زیبایی و دلفریبی گل سرخ به نماز جماعت علاقۀ زیادی داشت. نماز ظهر را در مسجد حضرت زهرا (س) و نماز مغرب را در مسجد امام زمان (عج) می خواند. نماز غفیلۀ ما بین نماز مغرب و عشا را بسیار دوست داشت و ترک نمی کرد. شب های جمعه، حال و هوایی عجیب داشت! می رفت گوشه ای و دعای کمیل می خواند و اشک می ریخت.او انقلاب را از نوجوانی شناخت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، پخش اعلامیه و تکثیر نوارهای امام خمینی (ره)، از کارهای انقلابی شهناز و برادر شهیدش حسین و شهید محمدرضا ربیعی بود. فعالیت شان را در حسینیۀ اصفهانی ها انجام می دادند. درآمد و خرج این کارها از جیب خودشان بود.