بسم رب الشهداء و الصدیقین
نام:فهیمه سیاری
نام پدر: اکبر
محل تولد: زنجان-ایران
جنسیت: زن
تاریخ ولادت: 1339/03/01
تاریخ شهادت: 1359/09/15
سن شهادت: 20
مذهب: شیعه
تحصیلات حوزوی: سطح 1
تحصیلات آکادمیک: متوسطه
عضویت: بسیج
آخرین مسئولیت: متفرقه
عنوان و محل عملیات: ج. کردستان
عنوان شهادت: درگیری با رژیم بعث عراق در دوران دفاع مقدس-دوران دفاع مقدس
عامل شهادت: اصابت گلوله به سر
محل شهادت: بین سقز و بانه-ایران
محل دفن: گلزار شهدا-زنجان-ایران
زندگینامه
سال ۱۳۳۹ در شهر تهران و در اوخر فصل بهار سبز و زیبا که کمکم دامن پرچین و گلش را بر میچیند و گل های یاسمن و سوسن ویاس و نرگس، آخرین نفس های عطر آگین خود را در آغوش فضا پراکنده می کنند، گل سرخی به شکوفه می نشیند، نهالی از خاک وجود سر بر می آورد و شمیمی دل انگیز، شادی را در فضای باغ خانه می پیچاند… باغبان به ضیافت شادی ها می رود و بلبلی غزل تازه سر می دهد و حیات سبز و زیبای فهیمه آغاز می شود.
فهیمه چون پیچک سبزی بر ساقه زمان می پیچد، سبز می شود و اوج می گیرد. سال های شادی و کودکی را در کوچه باغ های زمان با گام های زندگی طی می کند و وقتی که نهال ذهنش شکوفه می هد، قدم به بوستان دانش میگذارد.
سال های ابتدایی و راهنمایی را با کوشش کودکانه خود و با سربلندی تمام پشت سر می گذارد و گل های لبخند و رضایت را در باغ دل اولیای خانه و مدرسه میکارد! او در مکتب و مدرسه، همیشه شاگردی مؤدب و ممتاز بود. فهیمه با پایان دوره راهنمایی، به همراه خانواده خود به زنجان می رود و فردای زیبای زندگی را به انتظار می نشیند.
سال ۱۳۵۷ در رشته ریاضی و فیزیک، با معدلی ممتاز از دبیرستان «آزرم» فارغ التحصیل می شود، اما دلش بیقرار است و چشمش در انتظار. ساحل آرامش کجاست؟ و کشتی سرگردان روح آدمی در کدامین کرانه سبز وصال لنگر آرامش خواهد انداخت؟ فهیمه از طریق بزرگانی چون آیت الله مشکینی و رضوانی که برای تبلیغ به زنجان آمده بودند، از وجود حوزه علمیه خواهران در قم آگاه می شود وسرانجام، کوچ بهاری پرستوی مهاجر آغاز می شود.
او در سال ۱۳۵۷ عازم قم شد و وارد مکتب توحید گردید و مدتی را نزد بزرگانی چون شهید قدوسی تلمذ نمود؛ اما آن گاه که طلسم شب شکست و سپیده آزادی و ایمان در افق به خون نشسته ایران، طلوع دوباره خورشید اسلام را نوید داد، خفاشان شب پرست، رؤیت مهر تابان را بر نتابیدند. فتنه ها از هر سو سر برآورد و شرق وغرب ایران اسلامی عرصه عرض اندام بازیگران صحنه عداوت و جهالت شد؛ خطّه غرب را به آتش کشیدند، مردان قبیله خورشید را سر بریدند و سواران سبز پوش را به کمین نشستند.
اینجا بود که می بایست مشعل داران دین و دانش و آگاهی، تن به متن خطر می سپردند، باشد که طلوعشان در آن دیار غربت، طلیعه آگاهی و بیداری آن سامان گردد. در راستای این رسالت رسولان بود که فهیمه در ۱۶ آذر ۱۳۵۹ هجرتی دیگر نمود و به همراه سه تن از خواهران طلبه و دانشجو، کوله بار رسالت را به سوی بانه بست. فهیمه از طریق باختران عازم سنندج گردید و از آن جا به سمت سقز و بانه حرکت کرد. یک ستون نظامی، ماشین آنها را به مقصد سقز همراهی میکرد.
راهها شدیداً ناامن است و پر خطر. بالأخره ساعت۵/۴ به دیوان دره میرسند و آن جا را به سوی بانه ترک می کنند. نزدیک غروب است؛ غروبی غمگین! فهیمه عکس امام را روی زانوی خود گرفته و نظاره میکند. ناگهان صدای رگبار گلوله در فضا میپیچد و بارانی از گلوله بر روی ماشین، باریدن میگیرد. راننده از ناحیه کتف زخمی می شود، اما هم چنان ماشین را هدایت می کند تا خواهران را از صحنه درگیری دور کند. به خواهران می گوید: سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه وجود شما نشود…
هنوز حرفش تمام نشده بود که فهیمه به آرامی سر بر دامان دوستش می گذارد. چند دقیقه ای می گذرد و ماشین کنار درمانگاه متروکی توقف میکند و راننده برای درمان پیاده می شود. خواهری که سر فهیمه بر دامنش بود برای پانسمان دست دیگر خواهران، قصد پیاده شدن دارد که نگاهش به خون سرخ فهیمه میافتد. تمثال مبارک امام که در دامان فهیمه بود، به خون رنگین است.
آری! تیر نامردی چشم راست فهیمه را نشانه رفت. 16 آذر ماه سال ۱۳۵۹ فهیمه معراج یک زن را به تصویر کشید و بر زنان و دختران قبیله غفلت و جلوه گری لبخند زد.
وصیتنامه شهیده فهیمه سیاری
«و لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون» [آل عمران/۱۶۹]
لحظات زیاد خوشی نیست؛ برایم هنگام دوری است. به طور محسوسی وابستگی خود را حس میکنم؛ حتی اندیشیدن به آن، قلبم را به درد میآورد. افسوس بر من که زندگی و عمرم در راه شناخت واقعی خدا نگذشت. خدایا! تو خود گواهی به حال و درد من. احساس میکنم که یک مشرک واقعی بدون هیچ قید و بندی شدهام و از راه هدایت، فرسنگها دور هستم.
خدایا! به من شناختی عطا کن که در پرتو این شناخت، از همه وابستگیها رسته باشم.
خدایا! دردها مختلف و سطح بینش ها متفاوت است. کارهایم نه تنها به خاطر خدا نیست، بلکه به خاطر خودم هم نیست. واقعاً از گذشت عمر خود به بطالت افسوس میخورم.
خدایا! چقدر پستی و ذلت به همراه دارم، چقدر توشه راه کم و چقدر راه طولانی و بیپایان است.
خداوندا! از درگاهت خواستارم که در رابطه با اجتماع، خود را آن طور به من بشناسانی که خود میپسندی.
خدایا! گمراهی و ذلت پوشیده را از درون من محو نما.
خدایا! خوب شدن ها را از طریق خودت به من نمایان کن، نه کس دیگر.
خدایا! خوبیهای به این طریق ]غیر خودت[ را در نزد من بی ارزش جلوه بده که رسیدن به آن برایم هدف نباشد.
خدایا! امیدوارم این نوشته ها نیز از روی ریا نباشد.
خدایا! چقدر پستی و ذلت در خویش احساس میکنم؛ اما افسوس که راه مشرکان را پیمودم، البته هوای نفس در این منزلت بیکار ننشست و کاری کرد که اکنون بدون هدف و واقعاً سرگردان و بیچیزم. روبهروی نعمات بی کران خداوند واحد نشستهام.
خدایا! قدرتی ده که شناخت اصیلی از اسلام داشته باشم.
خدایا! قدرتی ده که سنجش میان عمل خوب و بدِ خود را داشته باشیم. ساعات عمر نزد ما مانند ظروفی هستند و خدا نکند که این ظروف پُر از معصیت و گناه و خالی از معنویات اخلاقی باشد.
خدایا! قدرتی ده تا ظرفهای درون خود را از معصیت پر نسازیم.
خدایا! قدرتی ده که ظرف های وجودی عمرمان را خالی نگذاریم و به وسیله نیکیها آن را پرسازیم. اگر کسی راهی را انتخاب نمود و آن مسیر «الیالله» بود، با این که به آن راه ایمان دارد، پس باید تمام اعمال خود را مورد بررسی قرار دهد تا از هدفی که دارد منحرف نشود. در خود نگریستن شهامت میخواهد و لازمه شهامت، ایمان و آگاهی است و با رفتن [شهادت] به حقیقت میپیوندد.
در هر جامعهای دو نوع استاد وجود دارد: یکی استاد فیزیک و شیمی و… و دیگری استادی که دانش او در رابطه با خدا باشد. استاد واقعی و عالِم واقعی هم از نوع دوم است؛ ولی جامعه ما استاد از نوع اول را زیادتر داشته است. اکنون نیز بدبختی ما به خاطر همین کمبود [استاد نوع دوم] است.
اگر در ادارات فساد اخلاقی است، اگر در آموزش و پرورش فساد اداری است، در هر کجا که انسان دست بگذارد، فساد اخلاقی وجود دارد، به خاطر کمبود این افراد است (چه زن و چه مرد). اگر اختلافاتی بین مقامات بالاست، ریشهاش همین مسئله است. این انقلاب امروز به کسانی احتیاج دارد که متواضع باشند.
امید است که در ظلّ توجهات حضرت مهدی – عجل الله تعالی فرجه الشریف – هر روز به پیشرفت بیشتر و بهتر معنوی نایل آییم.
مهدیا! بازآی و دل پر غممان را مرهم نه!
خدا به همه، توفیق اطاعت و عبادت عطا نماید. در پایان اگر به قم باز نگشتم، از اساتیدم سپاس گذاری نمایید که مرا به این راه الهی رهنمون ساختند.
پس از شهادتم زیارت عاشورا برایم قرائت نمایید؛ بعد از شهادت اگر امکانش بود و زحمتی برای برادران پاسدار نبود، جسدم را برای تبرک به حرم مطهر حضرت معصومه – سلام الله علیها – به قم ببرند.
والسلام