جنابعالی از کدام مقطع ِ زمانی و چگونه با شهید آیتالله دکتر بهشتی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در سال 1343 به قم رفتم. شهید بزرگوار آیتالله بهشتی در مدارس علمیه، کلاسهای غیرحوزوی از قبیل انگلیسی پایهگذاری کرده بود و طبق معمول، هر کانون یا تشکیلاتی را که راه میانداخت، تلاش میکرد روی علم و اصول صحیح شکل بگیرد که اگر ایشان هم نبود، بتواند به فعالیت خود ادامه بدهد.
چگونه این کار را میکرد؟
عناصر مناسب را کشف و سپس تربیت میکرد تا برنامههای او را ادامه بدهند و خودش کنترل و نظارت میکرد؛ در مدارسی هم که تأسیس میکرد، افراد برجسته در زمینه تدریس و مدیریت را با وسواس تمام انتخاب میکرد و به کار میگرفت. اعتقاد عمیق داشت که هیچ نهاد و تشکیلاتی نباید منوط به فرد باشد و باید آن قدر خوب نضج بگیرد و بنیان و پایه آن باید آنقدر محکم باشد که هیچ عنصر نامطلوبی نتواند در آن نفوذ کند.
رژیم معمولا به این نوع تحرکات حساسیت نشان میداد. این طور نیست؟
همینطور است؛ رژیم شاه دقیقا میدانست دکتر بهشتی هرجا که باشد، منشأ تحول و دگرگونی است؛ به همین دلیل به تدریج عرصه را بر ایشان تنگ کرد. شهید بهشتی احساس میکرد کمکم دارد منفعل میشود؛ به همین دلیل وقتی به ایشان پیشنهاد شد که به هامبورگ برود و کانونهای دانشجویی در آلمان را فعال کند، پذیرفت و در آنجا مجموعهای از دروس را آغاز کرد. بعدها هم این درسها به صورت جزوه تهیه شدند و در اختیار کسانی قرار گرفتند که نتوانسته بودند در این کلاسها شرکت کنند. شهید بهشتی تعدادی از این جزوهها را برای من میفرستاد و من هم خدمت آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی و آیتالله شریعتمداری میبردم. نمیدانم این جزوات به دست کسان دیگری هم میرسیدند یا نه، ولی کسی که در تهران آنها را تحویلم داد، گفت که برای آیتالله گلپایگانی ببرم. من رفتم و جزوات را خدمت ایشان دادم و گفتم که دکتر بهشتی از هامبورگ فرستاده است. آیتالله گلپایگانی ایشان را بسیار دعا کردند و گفتند: «به ایشان بگویید داروهایی هم که برای بیمارستان فرستاده بودند بسیار موثر بود». آیتالله گلپایگانی یک بیمارستان خصوصی داشتند و شهید بهشتی با ارسال دارو، به آن بیمارستان کمک میکرد. آیتالله گلپایگانی میگفتند: «میخواستیم مدرسهای را تأسیس کنیم و از ایشان خواستیم که برای ما برنامه درسی بنویسد. ایشان همه را نوشت و زبان انگلیسی را هم اضافه کرد. من دور انگلیسی خط کشیدم، ولی حرفی نزدم و گفتم: کلاس انگلیسی میگذاریم، اگر موفق نشد که میگویم تردید داشتم و برای همین دورش خط کشیدم!». این خاطره نشان میدهد که شهید بهشتی از همان ابتدا، به برنامهریزی و قدرت سازماندهی شهرت داشته است.
کدام یک از ویژگیهای شهید بهشتی در امر مبارزات تأثیرگذارتر بود؟
اعتدال در قضاوت. در سالهای دشوار مبارزه، کانونهایی بودند که سرشان به کار خودشان گرم بود و کاری به مسائل سیاسی و اجتماعی نداشتند. اغلب شاگردان آن کانونها گلایه میکردند که چرا این قدر محیط کانونهایشان مرده و بیتحرک است و مسئولان آنجا توجهی به مسائل اجتماعی ندارند. چنین کانونهایی همیشه از طرف کسانی که اهل مبارزه بودند، مورد سرزنش قرار میگرفتند. از جمله این کانونها که سرشان به درس و بحث خودشان گرم بود و کاری به مسائل سیاسی و اجتماعی نداشتند مجلس درس مرحوم حاجآقا رحیم ارباب در اصفهان بود. در یکی از مجالس ایشان، طلبهای به این وضعیت اعتراض میکند و حرفهایی میزند که ابداً در شأن مرحوم حاجآقا رحیم ارباب نبود. شهید بهشتی به محض اینکه این خبر را شنید، بسیار عصبانی شد و تأکید کرد که «عظمت روحی و تربیت معنوی و خودساختگی حاج آقا رحیم ارباب در مرتبهای است که همه موظف به احترام به ایشان هستند». این روش همیشگی شهید بهشتی و جزء ویژگیهای ذاتی ایشان بود. اعتدال و جامعنگری ایشان را میشد در رفتار با همه افراد و در شرایط مختلف اجتماعی مشاهده کرد.
شهید بهشتی هنگامی که حق را تشخیص میداد، در اجرای آن لحظهای تردید به خرج نمیداد و از شماتت و سرزنش احدی باک نداشت. همواره با دقت تمام جوانب یک امر را میسنجید و وقتی به این نتیجه میرسید که صحیح است، ابداً از پیامدهای آن واهمه نداشت و گاهی حتی شخصیت خود را نیز برای رسیدن به هدف، در معرض هر خطر و تهمت و شماتتی قرار میداد. در برههای او و چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند در کتب درسی مدارس و حتی دانشگاهها تحولی ایجاد کنند و به رغم اینکه به آنها تهمت همکاری با رژیم زده شد و گروهها و افراد مختلفی به آنها حمله کردند، این کار را انجام دادند. رژیم هم تازه موقعی متوجه اقدام آنها شد که کار به ثمر رسیده بود و دیگر ممانعت رژیم تأثیری نداشت. آنها با کمال هوشیاری و درایت روی اعتقادات نسل جوان کار کرده بودند و رژیم که متوجه هدف و منظور آنها نشده بود، خیلی دیر فهمید که چه ضربه محکمی خورده است.
یکی از ویژگیهای مهم شخصیتی شهید بهشتی آزاداندیشی ایشان بود. در این زمینه چه تحلیلی دارید؟
همینطور است. شهید بهشتی مطلقا تعصب نداشت که کانونهای دینی باید ضرورتا تحت نظارت روحانیان اداره شوند و بر این باور بود که اگر شخصیتی غیر روحانی قادر است نسل جوان را به کانونهای دینی و برای کسب معارف دینی جذب کند، در دعوت از او لحظهای تردید به خود راه نمیداد؛ به همین دلیل هم در تقویت مرحوم دکتر شریعتی و حمایت از او بسیار تلاش کرد. شهید بهشتی در پایهگذاری مدرسه حقانی هم تأثیر بسزایی داشت. در آنجا عدهای از مدرسان بهشدت با افکار دکتر شریعتی مخالف بودند، درحالیکه اغلب طلبهها بهشدت تحت تأثیر بیان و قدرت کلام و نوشتار دکتر شریعتی بودند و لذا در مدرسه حقانی شرایط دشواری ایجاد شده بود؛ نه میشد نظر استادان را رد کرد و نه میشد از نفوذ دکتر شریعتی گریخت؛ لذا از شهید بهشتی خواستند که بیاید و مشکل را حل کند. مرحوم شاهچراغی میگفت: راهکاری که شهید بهشتی انتخاب کرد این بود که جلساتی را برگزار کرد و شخصا به تک تک سوالات و شبهاتی که درباره افکار دکتر شریعتی مطرح میشدند، پاسخ داد و طلبهها را از شیفتگی نسبت به تمام شخصیتها ــ که کلاً راه را بر درست اندیشیدن و پرهیز از تعصب میبندد ــ باز داشت.
خود شهید بهشتی به دکتر شریعتی علاقه داشت؟
بله؛ با اینکه با شیوهای علمی به نقد آرا و اندیشههای او پرداخت، کاملا حس میشد که خودش به دکتر علاقه دارد و با تمام نقدهایی که به دکتر میشد، مدافع او بود و نقش او را در جذب نسل جوان به معارف و کانونهای اسلامی کمنظیر میدانست. به قول خودش دکتر شریعتی اندیشمندی در مسیر «شدن» بود.
ظاهرا ایشان یک بار هم به نجف مسافرت کردند. این سفر در چه سالی بود و از آن چه خاطراتی دارید؟
بله؛ ایشان در اواخر دهه 1340، از آلمان به نجف آمد که ما واقعا از دیدنش خوشحال شدیم و دیدیم که در خانه محقری که متعلق به زوار بود و کولر هم نداشت، سکونت کردهاند. خانه دو اتاق داشت که خانم و بچهها در یکی از آنها سکونت کرده بودند و یک اتاق هم برای جلسات و دید و بازدیدها بود. ما ایشان را به مدرسه آیتالله بروجردی بردیم و در آنجا جلسات و بحثهای خوبی برگزار شدند؛ سوالات و شبهاتی مطرح شدند و شهید بهشتی پاسخهای محکم و متینی به آنها دادند، سپس به دیدن مراجع بزرگ و بازدید از مدارس و کانونهایی رفتند که دوستان تأسیس کرده بودند تا فرزندانشان در آنجا تحصیل کنند و در زمینه بهبود امور رهنمودهایی دادند. ما اطلاع داشتیم که کانونهای مبارزه در خارج از کشور نشریه دارند. خود ما هم از قبل، نشریههایی از قبیل «بعثت» را منتشر میکردیم و مایل بودیم در نجف هم نشریه داشته باشیم و در آن مسائل سیاسی را به شکلی تحلیلی و عمیق بیاوریم. از ایشان خواستیم گاهی برای ما مطلب بفرستند و ایشان آقای حبیبی را که در پاریس بودند و آقای صادق طباطبائی را برای این کار پیشنهاد دادند.
زندگی و کار در اروپا چه تأثیری بر نگاه شهید بهشتی گذاشته بود؟ آیا این تاثیر محسوس بود؟
ایشان معتقد بود که یک فقیه، حتما باید اروپا را ببیند و از نزدیک با فرهنگ و تمدن این بخش از دنیا آشنا شود تا بتواند با تسلط بیشتری آن را نقد کند. ایشان معتقد بود که اگر از فرهنگ غرب آگاهی درستی نداشته باشیم، ضررها و منافع آن را به درستی تشخیص نمیدهیم و نمیتوانیم به شیوهای دقیق و علمی، کژیهای آن را بشناسیم. به نظر ایشان، حضور یک عالم دینی در غرب موجب افزایش آگاهی او از مسائل روز دنیا میشود و میتواند در تصمیمگیریها واقعبینانهتر عمل کند. ایشان در زمانی که در نجف بود، سعی کرد ویژگیهای مثبت جوامع غربی را تشریح کند تا مخاطبان دید واقعبینانهتری نسبت به غرب داشته باشند. ایشان معتقد بود که طلبهها را باید مدتی به اروپا بفرستیم تا از نزدیک با واقعیتهای غرب آشنا شوند. ایشان میگفت: هر چه از آلمان به کشورهای اسلامی و خاورمیانه نزدیک میشدیم، بینظمی و آشفتگی بیشتری دیده میشد و من دیدم که ذهنیت فرزندانم دارد یکسره به هم میریزد! به آنها گفتم: «آنچه میبینید نتیجه عملکرد ما مسلمانهاست و ربطی به اصل اسلام ندارد؛ اگر ما درست به اسلام عمل میکردیم، بسیار از آنها پیشتر بودیم». ایشان میگفت: «نظم، احترام به قانون، پرکاری و بسیاری از نکات مثبت غرب، چیزهایی هستند که اسلام از ما خواسته، ولی ما متأسفانه به آن عمل نمیکنیم».
نگاه امام به شهید بهشتی چگونه بود؟ با توجه به اینکه شما سالها در کنار ایشان بودید و قطعا دراینباره اطلاعاتی دارید.
امام شناخت روشنی از شهید بهشتی داشتند و نگاه جامع و وسیع و موضعگیریهای درست ایشان در مسائل اجتماعی را میپسندیدند. یادم هست که ظاهرا کسی از امام سوالی پرسیده و پاسخ ایشان را نوعی تخطئه آقای بهشتی تلقی کرده بود. پس از آن در سفر حجی که پیش آمد، شهید مطهری به من گفتند: به عرض امام برسانم که از آقای بهشتی حمایت کنند. من به شهید مطهری عرض کردم: در سفری که آقای بهشتی به عراق داشتند، من خودم شاهد بودم امام نوعاً نظرات ایشان را قبول داشتند و به ایشان احترام میگذاشتند. به نظر بنده امام نسبت به شهید بهشتی دید مثبتی داشتند و ایشان مورد تاییدشان بود. بههرحال من پیغام شهید مطهری را به امام رساندم و امام فرمودند: «در بیان آن نظریه ــ که ظاهرا تخطئه ایشان به نظر رسیده است ــ چارهای نداشتم».
از نقش شهید بهشتی در حوادث پس از پیروزی انقلاب، بهویژه در مجلس خبرگان چه خاطراتی دارید؟
شهید بهشتی در حساسترین مناصب پس از پیروزی انقلاب و با تحمل شدیدترین هجمهها و سنگینترین تهمتها از سوی دوست و دشمن، وظایف بسیار دشواری چون ریاست علمی مجلس خبرگان قانون اساسی را برعهده داشتند و الحقوالانصاف به بهترین وجه ممکن از پس کار برآمدند. چنین مدیریت درخشانی در انقلاب اسلامی، اگر نگوییم بینظیر، قطعا کمنظیر است. پالایش قوه قضائیه توسط ایشان اگر به ثمر میرسید، تردید نداشته باشید که گرفتار بسیاری از مشکلات امروز نمیشدیم.
آقای شکوهیان، مسئول تشریفات وزارت خارجه، پیرمردی شریف و منظم و مسلط به سه زبان زنده دنیا بود. در روز آخر مجلس خبرگان، نمایندگان سیاسی مقیم ایران دعوت شده بودند و ازآنجاکه جلسه بسیار طولانی بود، همه خسته شده بودند. آقای شکوهیان میگفت: به شهید بهشتی گفتم: «آقا! من به دستور شما این بندگان خدا را به اینجا آوردم، چندین ساعت سخنرانی گوش داده و حسابی خسته شدهاند، ای کاش از آنها تفقدی میکردید». شهید بهشتی بسیار از آقای شکوهیان تشکر کرد و گفت: ممنونم که به من یادآوری کردید. حواسم نبود! بعد هم از تک تک آن سفرا و کاردارها به سه زبان انگلیسی، عربی، آلمانی تشکر و به خاطر طولانی شدن جلسه عذرخواهی کرده بود. این رفتار شهید بهشتی تأثیر فوقالعاده مثبتی روی آنها گذاشته بود.
و آخرین خاطره شما از شهید بهشتی؟
پس از فرار بنیصدر، در دفتر حزب جلسهای برگزار و از بنده هم برای عضویت در حزب دعوت شد. یک هفته قبل از شهادت ایشان بود. از من پرسیدند: «عضو حزب هستی؟» گفتم: «در هنگام تأسیس حزب، در کانون توحید ثبت نام کردم و تا اوایل سال 1359 عضو بودم، ولی بعد از سپردن مسئولیت روزنامه اطلاعات به من توسط امام، ایشان امر کردند که باید بیطرف باشم و لذا از عضویت کناره گرفتم». البته موقعی که مسئول روزنامه اطلاعات شدم، به مرحوم سید احمدآقا گفتم: «چون سالها در ایران نبودهام، برای انتخاب همکارانم با آقای بهشتی مشورت خواهم کرد؛ این را گفتم که بعدا جای گلایهای نباشد». احمدآقا هم گفتند: مانعی ندارد. شهید بهشتی گفتند: «گفتن این مطلب، نشانه شجاعت و عاطفه شماست». عرض کردم: «ما دستپرورده شما و کانونهایی هستیم که شما در قم پایهگذاری کردید». ایشان فرمودند: «ورقهای بردار و پر کن و عضو حزب شو». من پرسشنامه را پر کردم و در برابر سوال «انگیزه شما برای عضویت در حزب چیست؟» نوشتم: «علاقه و اعتقاد به بنیانگذاران آن غیر از آقای آیت!». ایشان ورقه را خواند و لبخند زد و این لبخند، آخرین خاطره از ایشان است.
منبع:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران