خصال فردی و اجتماعی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد بهشتی در آیینه بازخوانی فرزند ایشان

شناسه محتوا : 31962

1399/03/20

تعداد بازدید : 193

 خصال فردی و اجتماعی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد بهشتی در آیینه بازخوانی فرزند ایشان
در گفت‌وشنود بادکتر سیدمحمدرضا بهشتی بنی‌صدر همواره تلاش می‌کرد از برخورد مستقیم با بهشتی پرهیز کند خصال و ویژگی های نظری و عملی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، به بسیاری از روندها و نهادها در نظام جمهوری اسلامی شکل بخشیده است، از این روی بازخوانی آنها، بازخوانی زمینه‌های بسیاری از رویکردهای نظام به شمار می رود. در گفت‌وشنودی که پیش روی دارید، دکتر سیدمحمدرضا بهشتی فرزند آن بزرگ، به بازخوانی پاره‌ای از این خصال پرداخته است.

پس از سالها، هنگامی که شخصیت پدر را در چشم‌انداز زمان و تاریخ به نظاره می‌نشینید، چه ویژگیهایی را در ایشان برجسته‌تر از دیگر ابعاد شخصیتی ایشان می‌بینید؟

اعتدال و انصاف. مرحوم شهید آیت‌الله بهشتی نه اهل افراط بودند، نه تفریط و مهم‌تر اینکه نه‌تنها خود از این فضیلت برخوردار بودند، بلکه می‌توانستند آن را در دیگران هم ایجاد کنند. نگاه ایشان به مسائل بسیار عمیق بود. بسیار منصف بودند و انصاف صفتی نیست که بتوان آن را دست کم گرفت، زیرا در طی این سالها، بیش از هر نقصانی، از کمبود انصاف صدمه دیده‌ایم و بسیار اندکند کسانی که می‌توانند تحت هر شرایطی انصاف را رعایت کنند. ایشان علاوه بر ابعاد علمی و آشنایی گسترده‌ای که در علوم اسلامی و علوم جدید داشتند، از همان دوران طلبگی ارتباطات وسیعی با تمام اقشار جامعه برقرار کردند و لذا همواره محل رجوع برای پرسشهای جدی دینی، به ویژه نسل جوان بودند. ایشان چه در داخل و چه در دوران اقامت شش‌ساله در آلمان و چه در سفرهایی که به کشورهای مختلف داشتند، همواره به دلیل ویژگیهای برجسته شخصیتی، کانون توجه و علاقه قرار می‌گرفتند. فضیلت انصاف در ایشان، به قدری بارز بود که حتی در مورد اعضای سازمان مجاهدین، از اینکه همه آنها با یک چوب رانده شوند، ناراحت می‌شدند و با وجود نقدهای بسیار جدی‌ای که از همان ابتدای امر به آرا و شیوه‌های مبارزاتی آنها داشتند، هرگز در قضاوت درباره آنها دچار افراط و تفریط‌های دیگران نشدند. ایشان همواره تاکید می‌کردند که هسته اولیه سازمان مجاهدین از افراد تحصیلکرده‌ای  تشکیل شده بود که علائق دینی بالایی داشتند. حتی مرحوم حنیف ‌نژاد، چندین بار به خانه ما آمده و با پدرم گفتگو کرده بود. اما پس از سال‌های 50 و 51 که هسته اولیه دستگیر شد و در زندان دگرگونیهایی در تفکر رده‌های بعدی سازمان پیش آمد، شهید بهشتی خیلی زود از این تغییرات مطلع شدند و همواره از این بابت متاسف بودند. ایشان به محض اینکه متوجه این تغییر ایدئولوژیک شدند، افرادی را که به آنان کمکهای مالی و از آنان پشتیبانی می‌کردند، در جریان امر قرار دادند. شاید جالب باشد که برایتان بگویم در بررسیهایی که داشته‌ام به سندی برخورده‌ام که در دهه 50، در یکی از بازجوییها یکی از اعضای مجاهدین به این نکته تصریح می‌کند که: ما با چند تن از روحانیون، از جمله دکتر بهشتی مشکل داریم و باید آنها را از سر راه برداریم! لذا ایشان از قبل از پیروزی انقلاب در معرض این‌گونه تهدید‌ها بوده‌اند.

 به نظر شما دلیل این دشمنی دیرینه چیست؟آنها چه خصلتی در آیت‌الله بهشتی دیده بودند که در باره او چنین داوری ای داشتند؟

به نظر من آنها خیلی زود متوجه نقش محوری مرحوم بهشتی در حرکت فکری و اجتماعی رو به رشد، در سالهای قبل از انقلاب شده بودند. پس از انقلاب هم که نقش ایشان در عرصه‌های مختلف، به‌خصوص شورای انقلاب و مجلس خبرگان بر کسی پوشیده نبود و چهره علمی و اجتماعی ایشان بیشتر شناخته شد.

 به‌رغم اطلاع نسبتاً دقیق از سوابق فکری افراد، اصرار شهید بهشتی بر استفاده از طیفهای مختلف در مجموعه حزب چه مبنایی داشت؟

اساساً در یک انقلاب و در طول مسیر، امکان اینکه تعیین تکلیف کنید که عده‌ای باشند و عده دیگری نباشند، برای هیچ حرکت اجتماعی بزرگی میسر نیست. انقلاب در برابر رژیمی قرار داشت که سالها از حمایتهای همه جانبه خارجی برخوردار و تا بن دندان مسلح بود. برای از میان برداشتن چنین نیرویی، به همه نیروهای اجتماعی نیاز بود. بنابراین نمی‌توان گفت: چرا در این حرکت افرادی حضور داشتند که اندیشه و عمل آنان با عناصر اصلی انقلاب فاصله داشت؟ این یک امر طبیعی است. هنر این است که بتوان این افراد و مجموعه‌ها را به ‌گونه‌ای مدیریت کرد که در خدمت حرکت اصلی انقلاب باشند. یکی از اهداف مهم مرحوم بهشتی این بود که این مجموعه‌ها را تحت یک چهارچوب قانونی در داخل نظام حفظ کنند. بدیهی است که مدیریت چنین امر عظیمی از دست هر کسی ساخته نیست.

که از دست ایشان برمی‌آمد؟

بله، بارها از ایشان تعبیر جاذبه در حد اعلی و دافعه در حد ضرورت را شنیده بودیم. این مشی همیشگی ایشان در تمام زمینه‌ها بود و توان مدیریت و اجرای آن را هم داشتند. یادم هست که هنگامی که قرار بود افرادی برای حضور در شورای مرکزی حزب جمهوری دعوت شوند، نوع برخورد ایشان به گونه‌ای بود که نشان می‌داد حزب باید بازتابی از تنوع و تکثر درون جامعه باشد.

یکی از کسانی که همواره سعی در ترور شخصیت شهیدآیت‌الله بهشتی داشت، ابوالحسن بنی‌صدر بود. نگاه و نحوه برخورد ایشان با بنی‌صدر را چگونه تحلیل می‌کنید؟

شهید بهشتی چه در محیط درون و چه در عرصه‌های اجتماعی، پایبند به یک سری اصول بودند و همواره آنها را رعایت می‌کردند. یکی از اصول ثابت و همیشگی ایشان، پرهیز شدید از بدگویی در مورد افراد بود. به همین دلیل نه هرگز برخورد منفی و ناشایستی با کسی داشتند و نه به افراد و مجموعه‌هایی که با ایشان زندگی یا کار می‌کردند، چنین اجازه‌ای را می‌دادند.

در مورد آقای بنی‌صدر هم دغدغه ایشان این بود که در نهضتی که پویا و در نتیجه دچار افت و خیزهای فراوان بود تا بتواند سرانجام محکم روی پاهای خود بایستد، کج‌اندیشیها و افراط و تفریطها، انحراف ایجاد نکند. ایشان می‌گفتند: افرادی پیرامون آقای بنی‌صدر را گرفته‌اند که اندیشه آنها با دیدگاههای اصلی انقلاب فاصله جدی دارد. به همین دلیل از یک طرف سعی می‌کردند با طرح اندیشه‌های اصیل اسلامی، ذهن جامعه را نسبت به افراد، گروه‌ها و جریانات مختلف روشن کنند و از سوی دیگر به شدت در زمینه تربیت نیرو‌های متعهدی که بتوانند در سطح کلان و مدیریت‌های بالای جامعه منشأ آثار درستی باشند، تلاش می‌کردند و علاقه داشتند که این افراد در جایگاه‌های کلیدی نظام قرار بگیرند.

هیچ‌وقت برخورد مستقیمی بین آنها پیش آمد؟

آقای بنی‌صدر همواره تلاش می‌کرد از برخورد مستقیم با مرحوم بهشتی پرهیز کند. اساساً وجهه و هیبت آقای بهشتی به گونه‌ای بود که کسی جرئت رویارویی مستقیم با ایشان را پیدا نمی‌کرد و اگر حرفی و شایعه‌ای هم بود، پشت سر ایشان بود. برخورد عمیق آقای بهشتی با مسائل و به خصوص رعایت انصاف و عدالت از سوی ایشان، مانع از این می‌شد که آقای بنی‌صدر بتواند در برخورد‌های رویارو با ایشان توفیقی به دست بیاورد. لذا ایشان با بسیاری از چهره‌های نظام که نسبت به آنها کینه کمتری هم داشت، برخورد‌های حضوری تندتری پیدا کرد، اما در مورد شهید بهشتی بیشتر سعی می‌کرد در مقالات و سخنرانیها، آن هم با گوشه و کنایه حرف بزند.

مهم‌ترین و واپسین نگرانی های شهیدآیت‌الله بهشتی چه مواردی بودند؟

ایشان بر این باور بودند که هر نظام فکری‌ای تا وقتی که نتواند در یک بستر اجتماعی نهادینه شود، همواره در معرض شکست خواهد بود. به همین دلیل همه تلاش ایشان، متوجه نهادینه کردن انقلاب بود. تلاشهای ایشان در شورای انقلاب، مجلس خبرگان و نوشتن قانون اساسی، از جمله کارهای بسیار مهم و در تاریخ انقلابهای جهان بی‌نظیر است. ایشان در دورانی که در دستگاه قضائی بودند، سعی کردند به اوضاع آنجا سروسامان بدهند و معیارهای بالای خود را در آنجا جاری و ساری کنند. یادم هست پس از اعلام عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر ــ که منجر به اختفای او شد ــ همسر ایشان و خانم دیگری توسط قوه قضائیه دستگیر شدند. آقای بهشتی به محض اطلاع از این خبر به مرحوم آقای موسوی اردبیلی زنگ زدند و گفتند: «خود آقای بنی‌صدر براساس رای مجلس از ریاست جمهوری عزل شده است، این موضوع  چه ربطی به همسر ایشان دارد. از این گذشته هنوز علیه خود ایشان هم اقامه دعوایی نشده، چه رسد به همسر ایشان. دستور بدهید بلافاصله آزادشان کنند». مرحوم اردبیلی گفتند: «باید روی این موضوع تامل کنم». آقای بهشتی گفتند: « ابداً نیازی به تامل نیست، ما به خاطر ارزشهای اسلام قیام کرده و شعار داده‌ایم، قرار نیست خودمان به آن شعارها عمل نکنیم و ملتزم نباشیم».

در هنگام تشکیل حزب جمهوری هم می‌گفتند: «قرار است یک جامعه نمونه اسلامی درست کنیم و نشان بدهیم که اسلام قادر به اداره جامعه هست، اثبات این مدعا هم با حرف نمی‌شود و باید در عمل کارآمدی اسلام را نشان داد». بهترین شیوه برای مصون نگهداشتن انقلاب از نگاه شهید بهشتی این بود که خود این پیکره، از سلامت کافی برخوردار باشد. هر انقلاب و حرکتی همواره در معرض توطئه‌ها و خطرات بیرونی هست، اما اگر خود پیکره سالم باشد، می‌تواند در صورتی که مورد تهاجم قرار می‌گیرد،از خود دفاع کند. به همین دلیل مهم‌تر از عوامل بیرونی، سلامت پیکره انقلاب و نظام و حراست از این سلامت است. اگر این بستر و پیکره سالم باشد، مجموعه‌ها و افرادی که در آن باقی می‌مانند، افراد سالمی هستند و کسانی که مشکل و کژیهایی دارند، نمی‌توانند در بستر اصلی حرکت کنند و در نتیجه خودشان از پیکره جدا می‌شوند.

 آیا در بررسیهایی که انجام داده‌اید، شناخت کاملی از عامل یا عوامل فاجعه انفجار دفتر حزب جمهوری به دست آوردید؟

واقعیت این است که به شکل قاطع به این نتیجه نرسیدند که آیا این کار توسط یک نفر صورت گرفت یا گروهی بود. کلاهی که به عنوان عامل انفجار شناخته شد، دانشجوی سال اول یا دوم دانشگاه بود که البته در حزب، نقش کلیدی و محوری نداشت، اما آدم فعالی بود و به عنوان رابط بین دفتر سیاسی حزب که بنده هم در آنجا مشغول به کار بودم و دفتر تشکیلات استان تهران کار می‌کرد و جزواتی را که در دفتر سیاسی حزب تهیه می‌شد، به تشکیلات تهران می‌برد. بیشتر کارهای اجرایی را به عهده  داشت و عنصر فکری نبود. او بسته‌های انفجاری را هم در همان جعبه‌های حمل جزوات به داخل حزب برده و زیر میز شهید بهشتی جاسازی کرده بود، اما اینکه چگونه در سقف ساختمان بمب جاسازی شده بود، نمی‌دانم. ساختمان حزب بسیار قدیمی و قطر سقف آن هم بسیار زیاد بود، لذا اکثر کسانی که در آن حادثه از بین رفتند، درواقع زیر آوار ماندند، چون امکانات کافی برای تسریع به کمک‌رسانی از قبل تدارک نشده بود. البته مرحوم بهشتی براساس نشانه‌هایی که به دست آمد، در همان لحظات اولیه به شهادت رسیده بودند، اما شاید با کمک رسانی‌های بهتر و  مناسب‌تر می‌شد جان عده بیشتری را نجات داد.

مطالب مرتبط