قاسم تبریزی میگوید که اعضای ساواک نیز نتوانستند همه اسناد مبارزاتی شهید بهشتی را گردآوری کند، بنابراین نمیتوان همه زندگی و مبارزات شهید بهشتی را به زبان اسناد بیان کرد. همچنین اسناد فعالیتهایی شهید بهشتی در مجلس خبرگان قانون اساسی و دیوان عالی کشور و شورای عالی انقلاب نیز منتشر نشدهاند و تاحدی دست تاریخنگاران برای بررسی این سندها خالیست.
هفتم تیر هر سال یادآور شهادت، شهید آیتالله بهشتی و 72 تن از یارانش در حزب جمهوری اسلامی بهدست تروریستهای سازمان مجاهدین خلق ایران است. درباره این رخداد و همچنین درباره شهید بهشتی و سابقه مبارزاتی او چند کتاب منتشر شدهاند. با این اوصاف اما به نظر میرسد که هنوز هم تمام ابعاد شخصیتی شهید بهشتی به طور کامل شناخته نشده است. همچنین بخشهای مهمی از خاطرات این مبارز مجاهد نیز بویژه خاطرات پس از انقلاب او، هنوز رنگ انتشار به خود ندیدهاند.
در گفتوگو با استاد قاسم تبریزی، تاریخنگار و مدیر کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی به بازخوانی سابقه مبارزاتی شهید آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی و تاثیر او بر روند جریان انقلاب پرداختیم. تبریزی در هنگام پیروزی انقلاب خود از اصحاب شهید بهشتی و شهید محمدعلی رجایی بود و خاطرات مهمی نیز از آن دوران دارد که هنوز مکتوب نشدهاند.
شهید آیتالله بهشتی یکی از مهمترین چهرهها در پس از انقلاب بهویژه در حوزه تدوین و تکوین قانون اساسی و قوانین جزایی است. آیا همه اسناد مربوط به پس از انقلاب ایشان بویژه اسناد مجلس خبرگان و دیوان عالی کشور، منتشر شدهاند؟
خیر. ممکن است برخی از مسئولان برای انتشار این اسناد ملاحظه مسائل امنیتی را داشته باشند و این ملاحظه قابل قبول است، اما به هر حال یک حداقلی از اسناد باید منتشر شود. اکنون نزدیک به 40 سال از پیروزی انقلاب و مسائل اوایل انقلاب گذشته است و دیگر اینکه جریان تاریخنگاری امروز به این اسناد و مدارک نیاز دارد و تا حدی دست آنها خالیست و حتی همه اسناد مربوط به سازمان مجاهدین خلق (منافقان) در پس از انقلاب نیز منتشر نشدهاند.
اسناد مبارزاتی شهید بهشتی در پیش از انقلاب چطور؟ چه حجمی از آنها بررسی و منتشر شدهاند؟
پیش از هرچیز باید بگویم که شهید آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی یکی از شخصیتهای برجسته فکری و سیاسی معاصر ماست. او از شاگردان مرحوم آیتالله سید محمدتقی خوانساری از علما و مراجع مجاهد و همچنین از شاگردان امام خمینی(ره)، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و مرحوم آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی بود. در دوران تحصیل خود در حوزه و دانشگاه نبوغ خاصی داشت. خانواده پدری و مادرشاش از علما و بزرگان اصفهان بودند.
شهید بهشتی متولد دوم آبان 1307 بود و از دهه 20 شاهد حوادث و جریاناتی چون اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، سقوط دیکتاتوری رضاشاه،فعالیت حزب توده و بعدها جریان ملی شدن صنعت نفت را دید. مشاهدات او از جریانهای تاریخ معاصر ایران بسیار مهم است. عوامل پیروزی و شکست در این جریانها را میداند و در سخنرانیهای خود نیز به آنها اشاره میکند. در زندگی خصوصی و اجتماعی خود نیز بسیار منضبط بود. دیگر ویژگیاش این بود که اعتقاد عجیبی به تشکیلات داشت. او مدافع تشکیلات بود البته با تعریفی که خودش از تشکلات داشت. برای مبارزه هم مبانی تئوریک داشت و هم روش عملی.
نخستین سندی که ما از مبارزات او داریم مربوط به فروردین 1342 است. در دوم فروردین حمله رژیم به مدرسه فیضیه و جنایتهای پیرامونی رخ داد. ایشان نامهای را به همراه علمای اصفهان به امام خمینی داده و در آن نامه این تجاوز محکوم شده بود. نامه دیگری هم ایشان به آیات عظام سیدشهاب الدین مرعشی نجفی، سیدمحمدرضا گلپایگانی و شریعتمداری داده و به این محکوم کردن این جنایت میپردازد. این نخستین سند طبقه بندی شده از مبارزات ایشان است.
شهید بهشتی در آن زمان در اصفهان بود یا در قم؟
رفت و آمدی بین قم، تهران و اصفهان داشت. پس از سال 34 از قم به عنوان دانشجوی رشته الهیات به دانشگاه تهران آمد، اما در همان دوران هم به عنوان یکی از علمای اصفهان شناخته میشد. به همین دلیل هم آن نامهها را به عنوان یکی از علمای اصفهان امضا میکند. از سال 38 نیز اسنادی موجود است که ثابت میکند شهید بهشتی در انجمن اسلامی مهندسان و پزشکان و همچنین انجمن ماهانه «مکتب الصدوق» که مرحوم استاد علی اکبر غفاری تاسیس کرده بود، جلسات سخنرانی ثابت داشت. سخنرانیهای آن سالهای شهید بهشتی به لحاظ عمق و دقت علمی، هنوز هم تازه هستند.
پس از نامههای شهید بهشتی به امام و دیگر علما، باعث شد تا ساواک روی فعالیتهای ایشان حساس شود. هرچند که او تلاش میکند در سایه باشد و چندان مانند شهید مطهری و آیتالله طالقانی به صورت علنی در میان نباشد.با تاسیس هیاتهای موتلفه، امام خمینی، شهید بهشتی، شهید مطهری، مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی و آیتالله محی الدین انواری را به عنوان روحانیون و مجتهدان ناظر بر تشکیلات موتلفه معرفی میکند. شهید بهشتی در این جمعیت نیز سخنرانی و برنامههای مخفی داشت و ساواک هرگز به این سخنرانیها دسترسی پیدا نکرد و آنها تنها توانستند سخنرانیهای آیتالله محیالدین انواری را پیدا کند. پس از ترور و قتل منصور در بهمن 43، علما و مبارزان احساس کردند که ممکن است ساواک شهید بهشتی را هم دستگیر کند. این جریان همزمان است با پایان دوره ماموریت مرحوم حجتالاسلام محققی لاهیجی که از طرف آیتالله بروجردی در مسجد ایرانیان هامبورگ امام جماعت بود. به پیشنهاد آیتالله عظمی سیداحمد خوانساری و روحانیون قم، شهید بهشتی به عنوان نماینده روحانیت به آلمان میرود.
شهید بهشتی موسس مرکز اسلامی هامبورگ است؟
نخستین کار شهید بهشتی، در آلمان تبدیل مسجد ایرانیان به موسسه اسلامی هامبورگ است. تا سالهای 43 و 44، دانشجویان مسلمان ایرانی در تشکیلات کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور فعالیت میکردند و کنفدراسیون نیز عمدتا دست چپیها و مائوئیستها بود که به عنوان سازمان انقلابی حزب توده و سازمان توفان فعالیت میکردند. حرکت دوم شهید بهشتی در آن دوران تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان اروپاست که بعدها در عنوان واژه «اتحادیه» هم به آن اضافه شد. تمام دانشجویان مذهبی از کنفدراسیون به طرف انجمن اسلامی میآیند و نشریهای هم به عنوان ارگان انجمن به نام «اسلام مکتب مبارز» منتشر میکنند.در نشریه بیشتر دکتر سید صادق طباطبایی فعالیت داشت و شهید بهشتی نیز مقالات تئوریک بسیاری در آن نوشت.
دکتر حسن حبیبی هم در انجمن اسلامی فعالیت میکرد؟
بله، البته اعضای انجمن اسلامی اکثرا در آلمان بودند و دکتر حبیبی در فرانسه تحصیل و زندگی میکرد.اتفاقا در میان اعضای انجمن دکتر حبیبی به عنوان یک انسان زاهد و عارف معروف بود و حتی شهید بهشتی در جلسهای به شوخی میگوید که این آقای حبیبی ما اصلا گوشت نمیخورد. دو تا جلسه سخنرانی معروف و طولانی در آلمان شهید بهشتی در پیرامون تشکل اسلامی انجام میدهد که متنش به صورت کتاب هم در ایران منتشر شد. این متن هنوز هم قابل استفاده و به روز است. در این سخنرانیها شهید بهشتی بیان میکند که تشکل اسلامی چیست و چه تفاوتهایی با تشکلهای مارکسیستی و ناسیونالیستی دارد و ما چگونه باید در یک تشکل هویت اسلامی را نشان بدهیم. شهید بهشتی تا سال 1349 در آلمان و اتریش فعال است. در اسناد و سخنرانیهای او خاطرات این دورانش کمابیش منتشر شده است. او همچنین سخنرانیهای بسیار دارد و برای گفتوگو با کشیشان به کلیساها میرود و با مرکز شرقشناسی آلمان مباحثه و مراوده دارد. متن برخی از سخنرانیهایش در آلمان، در ایران توسط شهید علی اکبر اژیه که از مریدان و عاشقان شهید بهشتی بود و در جریان حزب هم به شهدات رسید، منتشر شده است. همچنین حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی نیز در پیش از انقلاب برخی سخنرانیهای شهید بهشتی در آلمان را به صورت کتاب چاپ کرد.
شهید بهشتی در سال 49 به ایران باز میگردد و ساواک مانع بازگشتش به آلمان میشود. او از دوران جوانی به عنوان معلم زبان انگلیسی در آموزش و پرورش فعالیت داشت و در اصل کارمند آموزش و پرورش بود. بنابراین به کار معلمی خود ادامه میدهد و بعدها شهید باهنر، حجتالاسلام علی گلزاده غفوری و سیدرضا برقعی که در وزارت آموزش و پرورش در کار تالیف و تدوین کتاب درسی بودند، از شهید بهشتی تقاضا میکنند تا برای تدوین کتابها کمکشان کند. شهید بهشتی به شرطی که اسمش در کتابها نباشد، قبول میکند.
پس این قولی که افواه وجود دارد که شهید بهشتی با درخواست و حکم فرخرو پارسا به همکاری با آموزش و پرورش در زمینه تدوین کتابهای پرداخت، سندیتی ندارد؟
من هم چنین روایتی را شنیدهام، اما درباره آن تاکنون سندی پیدا نشده است. یعنی نه در اسناد ساواک و نه دیگر مراکز، سندی مبنی بر این حکم پیدا ندشه است. بنابراین نه میتوانیم انکار مطلق کنیم و نه تایید. به همین دلیل هم میگویند که مورخ نه حرف اول را میزند و نه حرف آخر را، اما به طور کل شهید بهشتی در وزارت آموزش و پرورش و در بخش تدوین کتابهای درسی تعلیمات دینی مشارکت داشته است. بعدها هم در پیش و هم در پس از انقلاب این تالیفات با عنوان کتاب «شناخت اسلام» با مشارکت شهید دکتر محمدجواد باهنر و مرجوم گلزاده غفوری منتشر شده که هنوز هم کتاب مهمی است.
شهید بهشتی در بیرون از آموزش و پرورش هم در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان و هم مکتب الرضا و همچنین، انجمن محبان امام حسین سخنرانی میکرد. طیف حاضر در مکتب الرضا اکثرا تحصیلکرده و محقق بودند. شهید آیتالله محمد مفتح و مرحوم صدر بلاغی نیز در اینجا سخنرانی داشتند. همچنین شهید بهشتی در قم مدرسه حقانی را به همراه شهید آیتالله قدوسی راهاندازی میکند. در این مدرسه هم علوم جدید و هم علم دینی و شرعی تدریس میشد. اساس آموزش در مدرسه حقانی بر علوم دینی بود، اما شهید بهشتی طلبهها را به تحصیل در علوم جدید هم تشویق میکرد. این فعالیتهای شهید بهشتی از چشم ساواک دور نمانده و پا به پا ایشان را تعقیب میکند. یکبار هم او را احضار کرده و درباره فعالیت در آلمان پرسوجو میکنند که شهید بهشتی در جواب فعالیتهای خود را صرفا علمی بیان میکند. از اسناد ساواک هم سندی باقی مانده که جالب است و شرحش را برای شما میگویم. یکبار شخصی به نام باقر نجفی با هدایت ساواک از سازمان رادیو تلویزیون با شهید بهشتی تماس گرفته و درخواست میکند که ایشان به تلویزیون آمده و برنامههای اسلامی تهیه کند. آیتالله بهشتی در جواب میگوید که «تو یا ماموری یا احمقی.» باقر نجفی در گزارش خود به ساواک عینا این را نقل میکند.
باقر نجفی همان نویسنده برخی کتابها در موضوع تاریخ اسلام نیست که کتابی هم درباره ارتباط دینداری و شاهنشاهی نوشت؟
بله خودش است. باقر نجفی از خانواده پولداری میآمد و پدر همسرش هم انسانی متدین و ثروتمند در خرمشهر بود. آدم با استعدادی بود و وقتی هم به تهران آمد به جلسات علامه محمدتقی جعفری وارد شد و روش تحقیق را از این عالم برجسته فرا گرفت. بعدها نوشتن را آغاز کرد و قم خوبی هم داشت. اسم پسرش را ابوذر گذاشت. در آن دوران که ما در انتشارات بعثت فعالیت داشتیم دو کتاب هم برای انتشارات ما نوشت که یکی از آنها یعنی «بعثت و ایدئولوژی» را مرحوم فخرالدین حجازی به آیتالله طالقانی و علامه جعفری ارائه داد و آنها برای این کتاب مقدمه نوشتند. گویا مرحوم دکتر شریعتی هم از باقر نجفی برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کرد که او نپذیرفت و گفت «اگر من را بکوبند، نابود میشوم و اگر تو را بکوبند، بزرگ میشوی.» به نظرم در سالهای 52 یا 53 از سوی ساواک مرعوب شد و با آنها همکاریهایی کرد. در تلویزیون هم برنامههای سخنرانی درباره «ناکثین، مارقین و قاسطین» داشت. کتابی را هم به نام «اسلام و مارکسیسم» گردآوری و تدوین کرد که در اصل دستهبندی ردیههای علمای اسلامی بر مارکسیسم بود. از نظر دستهبندی کتاب خوبی بود، اما توسط انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون ملی و به نفع رژیم پهلوی منتشر شد.
نجفی پس از مدتی کتاب «دینداری و شاهنشاهی» را منتشر کرد و در آن گفت که دین و شاهنشاهی مثل نگین و انگشتر هستند و این دیگر سقوط کامل نجفی بود. او در این کتاب عکسهایی از شاه را که در مسجد مدرسه سپهسالار به همراه برخی روحانیون مرتبط با دربار گرفته بود، منتشر کرد. کتاب در قطع رحلی و کاغذ اعلا به صورت نفیس چاپ شد. در سال 57 و حوالی انقلاب هم کتابی درباره بهاییت نوشت و آن را به آیتالله شریعتمداری تقدیم کرد. بعد از پیروزی انقلاب نجفی با وجودیکه نه دستگیر و نه حتی احضار شده بود، به آلمان پناهنده شد و در آنجا هم چند کتاب منتشر کرد که از میان آنها یک کتاب درباره پیامبر بود و یک عنوان هم درباره قرآن. یک کتابشناسی اسلامی هم در آلمان نوشت که بد نبود. در همین کشور هم بیمار شد و با وجودیکه سن چندانی نداشت، درگذشت. سرگذشت این افراد برای ما عبرت است.
گزارش نجفی به ساواک چه مشکلاتی برای شهید بهشتی ایجاد کرد؟
پس از آن گزارش ساواک شهید بهشتی را دستگیر و به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری برد. بازجویی او در این کمیته مکتوب شد که حدود 6 صفحه از کتاب «شهید بهشتی به روایت اسناد ساواک» از مجموعه «یاران امام به روایت اسناد ساواک» را تشکیل میدهد. در این بازجویی مامور ساواک با ناشیگری هرچه تمامتر از درخواست باقر نجفی از شهید بهشتی برای حضور در تلویزیون سخن به میان میآورد. شهید بهشتی هم در جواب میگوید که من گفتم کارهای علمی دارم و به حضور در تلویزیون نمیرسم. این مساله حساسیت ساواک را بیشتر کرد، اما ساواک تا اواخر 55 به اهمیت شخصیت شهید بهشتی پی نبرده بود. در اسناد ساواک اکثرا نوشته شده که او یعنی شهید بهشتی از طرفداران افراطی آیتالله خمینی است. سال 55 که تشکیلات جامعه روحانیت مبارز راهاندازی میشود دیگر ساواک متوجه میشود که شهید بهشتی نقش مهمی در مبارزه دارد.
در سالهای 56 و 57 که روند انقلاب گسترش پیدا میکند، نقش شهید بهشتی در راهپیماییها و جلسات نیز گستردهتر میشود. آخرین سند مبارزاتی او برای اواخر دی 57 است. ضمنا در زمانی که این شخصیت برجسته در آلمان بود نیز تمام مکاتبات ایشان توسط جاسوسان ساواک ضبط شده و کپی آنها به ایران فرستاده میشد. برخی نامههایی که شهید بهشتی از آلمان برای کسانی چون آیتالله محمد تقی مصباح یزدی و آیتالله محمد مفتح فرستاد، جاسوسان کپی آنها را به ایران فرستاده بودند. حتی چند نامه شهید بهشتی به همسرش نیز توسط ساواک ضبط شد.
با این اوصاف اما نمیتوان تمامی مبارزات شهید بهشتی را با زبان اسناد گفت. چون عمدتا در همان زمان که ساواک پیچیده شد، مبارزان و انقلابیون هم پیچیده شدند و ساواک نتوانست همه اسناد را به دست آورد. به عنوان مثال وقتی ساواک شروع به شنود تلفن منزل آیتالله صدوقی کرد، همه شنودها را پیاده شدند که بعدها تبدیل به دو جلد کتاب شد، اما آیتالله صدوقی یک سیم تلفنی هم از خانه همسایه به منزل خودشان برای کارهای مبارزاتی کشیده بودند که ساواک از آن بیاطلاع بود و شنود نمیشد. درباره شهید بهشتی هم همه اسناد وجود ندارد. یکسری از خاطرات را خود ایشان به صورت پراکنده در سخنرانیها بیان کرده که اگر جمعآوری شود، کتابی 200 صفحهای خواهد شد.
به نظر شما بهترین کتاب خاطراتی که مخاطب میتواند از آن شخصیت آیتالله بهشتی را بشناسد، کدام کتاب است؟
کتاب ابتکاری و مناسبی با عنوان «بهشتی از زبان بهشتی» با پژوهش دکتر فرامرز شعاع حسینی در سه جلد جمعآوری شده که مناسب است. خاطرات دوستان و همرزمان شهید بهشتی در پیش از انقلاب و حتی زمان تحصیل او هم منتشر شده است. شهید بهشتی با بسیاری از رجال مهم دوران معاصر از جمله رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای، امام موسی صدر، آیتالله موسوی اردبیلی، شهید قدوسی و سیدمرتضی جزایری ارتباط دوستانه داشت. البته از این میان آقای جزایری بعدها به بیراهه رفت و دوستیاش با شهید بهشتی قطع شد. شاگردان و طلبههای مدرسه حقانی مانند آقایان فلاحیان و حسینیان هم بسیار تحت تاثیر شهید بهشتی بودند و باید خاطرات آنها نیز جمعآوری شود.
درباره نسب صدری شهید بهشتی هم بجز محسن کمالیان دیگر کسی پژوهش نکرده است...
پژوهش کمالیان هم اختصاص به شهید بهشتی ندارد، بلکه درباره خاندان صدر است که در بخش کوچکی از آن شهید بهشتی هم به عنوان عضوی از خاندان صدر معرفی شده است. درباره آیتالله بیدآبادی که از اجداد شهید بهشتی بود، کتابی منتشر شده اما درباره تبار شهید بهشتی من کتابی ندیدهام. بهترین کسی که میتوانست در این باره بنویسد مرحوم آیتالله سیدمحمدعلی روضاتی بود هم در علم انساب و هم در علم رجال از جمله صاحب نظران به شمار میرفت.
حوزه علمیه اصفهان پس از علمای مشهور مکتب اصفهان، یعنی اندیشمندانی چون میرزا جهانگیرخان قشقایی، به مسیری دیگر افتاد و طریق ضدیت با فلسفه و اخباریگری را پیش گرفت که قاعدتا موافق مشرب فکری شهید بهشتی نبود. او چگونه در پیش از دهه 40 بدل به یکی از علمای مشهور اصفهان شد. بنمایههای نظام فکری او به کجا متصل است؟
حوزه علمیه اصفهان تا زمان مشروطه حوزه معتبر و برجستهای بود و فقط حوزه تهران با آن برابری میکرد. شخصیتهای بزرگی چون میرزا جهانگیرخان قشقایی، ملا محمد کاشی و ملا حبیب کاشانی در این حوزه به تدریس اشتغال داشتند و عموم طلاب با ذوق و اهل فضل در آن زمان نیز برای ادامه تحصیل به حوزه اصفهان مهاجرت میکردند. این حوزه بزرگانی چون شهید سیدحسن مدرس، مرحوم آیتالله بروجردی و حاج آقا رحیم ارباب را تربیت کرد.
متاسفانه پس از مشروطه این حوزه به افول رفت و در دوره رضا شاه کوبیده شد. در آن دوران دو جریان روشنفکری غربگرا و همچنین رضا خان بر علیه روحانیت بودند و 20 سالی که رضاخان بر مسند قدرت بود، روحانیون و حوزهها در سختی شدید بودند، بابراین رشد و اعتلای فرهنگی ما افول کرد و در آن دوران بیشتر حوزه نجف و مقداری هم حوزه کربلا پرچم را افراشته نگه داشته بودند. شهید بهشتی در اواخر استبداد رضاخانی برای تحصیل به قم وارد میشود و همانطور که گفتم نخستین استادی که در شخصیت او تاثیر میگذارد، مرحوم آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری است. آیتالله خوانساری از مراجع مجاهد در انقلاب 1920 عراق بود. شهید بهشتی بعدها به حلقه درس امام خمینی وارد شده و مبانی عرفانی، اخلاقی و فلسفی خود را از امام میگیرد و بعدها به طور جدی درس علامه طباطبایی در حوزههای فلسفه و تفسیر را نیز پی میگیرد. در این میان دوستانی چون امام موسی صدر، دکتر، مفتح، شهید مطهری، آیات جوادی آملی و حسنزاده آملی و شهید باهنر، پیدا میکند. این دوستان در کنار هم، شخصیت یکدیگر را نیز کامل میکنند.
با این اوصاف اما شاید شهید بهشتی عصاره و تبلور آموزههای اندیشمندان و مبارزان مهمی چون آیتالله خوانساری و آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، در فهم و بینش سیاسی، امام خمینی در عرفان، فلسفه و سیاست و علامه طباطبایی در تفسیر و فلسفه باشد. جریان فلسفه و عرفان حوزه علمیه قم در دهههای 20 تا 50 مرهون وجود امام و علامه طباطبایی بود. مبانی فلسفی هر دو متفکر صدرایی بود هرچند اختلافاتی در برخی مفاهیم و مسائل مانند طلب، اراده، جبر و اختیار و... داشتند. جالب است که در مبانی اخلاقی و سیر و سلوک همه با واسطه از مبانی ملا حسینقلی همدانی بهره بردند.
ملاحسینقلی همدانی خود شاگرد مرحوم سیدعلی شوشتری بود و مکتب عرفانی او را ادامه داد. یک شاگرد ملاحسینقلی میرزا جوادآقا ملکی تبریزی است که استاد عرفان امام خمینی بود. شاگرد دیگر ملا حسینقلی، سیداحمد کربلایی است که او استادِ آقا سیدعلی قاضی طباطبایی است و آقای قاضی استاد علامه طباطبایی.
استاد دیگر امام خمینی در عرفان و فلسفه، مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی است که باز ایشان نیز به ملا حسینقلی همدانی وصل است. بنابراین سرچشمه و مبانی علامه طباطبایی و امام خمینی یکی است. شاگردان این دو نیز طبیعتا مبانی مشترکی پیدا کردند.
مشکلات و مرزبندی آیتالله بهشتی با سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقان) از چه زمانی شروع شد؟
سازمان مجاهدین خلق را باید از ابعاد مختلف بررسی کرد که یکی از این ابعاد مبانی تئوریک این سازمان است. شهید بهشتی اعضای اولیه و بنیانگذاران سازمان مانند حنیفنژاد، بدیعزادگان و ناصر صادق را آدمهای متدینی میدانست.، به دلیل آنکه این اشخاص از خانوادههایی مذهبی میآمدند و در مساجدی چون جلیلی و هدایت فعال بودند. با این اوصاف اما مبانی تفکر آنها مورد قوبل شهید بهشتی نبود. او و شهید مطهری کلاسهای شناخت برپا میکردند که در اصل در رد و نقد کتاب «شناخت» سازمان مجاهدین خلق بود. اختلاف تئوریک شهید مطهری و شهید بهشتی با نهضت آزادی ایران هم بسیار مشهود بود.
من سندی در این باره ندیدم، اما نقل قولی از سالهای 54 و 55 هست که در آن روایت شده که برخی از اعضای سازمان برای مباحثه به دیدن شهید بهشتی رفته بودند و پس از گفتوگو و رد شدن مبانیشان توسط شهید بهشتی، بحث ترور و حذف شهید بهشتی در همان دوران را مطرح کرده بودند.
زمانی که جریان تغییر ایدئولوژیک سازمان پیش آمد، اختلافها گستردهتر شد. با آغاز نهضت سازمان تحلیلش این بود که ما پیشتاز مبارزه هستیم و پرچم دست ماست و پیروزی از لولههای تفنگ ما بدست میآید و دوم اینکه روحانیت ماهیت ارتجاعی دارد و پیچیدگیهای امپریالیسم را نمیفهمد. بنابراین آنها به دنبال نفی مطلق روحانیت بودند. مجاهدین خلق در زندان آزادانه نفی روحانیت را تبلیغ میکردند، اما وقتی بیرون آمدند حالت نفاق به خود گرفتند. آنها روحانیت را مرتجع میدانستند، اما در نامههای خود به امام از ایشان با لفظ قائد اعظم یاد میکردند. با این نفاق قصد کنار گذاشتن روحانیت را داشتند. سازمان از دورهای به دنبال براندازی افتاد و مشکل آنها هم فقط با رجایی و بهشتی نبود، با امام و کل انقلاب مشکل داشتند، اما چون تا 22 خرداد 1360 به طور مستقیم نمیتوانستند شخص امام را هدف قرار دهند، ابتدا اطرافیان امام را کوبیدند. حتی بنیصدر هم که در آن زمان خود نفاق داشت، اما در تحلیل جالبی در همان دوران نوشت که دشمن به دنبال از بین یاران و اطرافیان امام است تا پس از آن بتواند به خود امام بپردازد.
شهید بهشتی منتقد دیدگاه مهندس مهدی بازرگان به لحاظ سیاسی و مبانی تئوریک بود، دقت امثال ایشان در مباحث اعتقادی مثال زدنی است چون از یکسو تربیت شده حوزه علمیه و از سوی دیگر مطالعات و تحقیقات سیاسی، فلسفی و تاریخی روز داشتند و لذا مبانی سازمان را در نگرش و تحلیل مارکسیسم رد میکردند.
این تحلیل بنیصدر در کجا منتشر شده است؟
این تحلیل را ابتدا در روزنامه انقلاب اسلامی خود نوشت و بعدها آن را در جلد اول کتاب «صدمقاله» بازنشر داد. سعید شاهسوند مصاحبهای با نشریه «چشم انداز» لطفالله میثمی داشت که در آن نکته ظریفی گفت. او گفت که در سال 58 به رجوی بیان کرده که چرا ما باید با وجود دستور صریح امام خمینی مبنی بر کنار گذاشتن اسلحه و بعد فعالیت سیاسی، اسلحه داشته باشیم؟ رجوی به او میگوید که سازمان باید مسلح بماند ما در آینده نیاز داریم. این نشان میدهد که آنها از همان دوران قصد براندازی داشتند. مقر این سازمان پس از انقلاب ساختمان بنیاد پهلوی در میان ولیعصر (ساختمان وزارت بازرگانی فعلی) بود. انقلابیون مذهبی با دیدن تحرکات آنها قصد داشتند ساختمان را از سازمان بگیرند. برخی واسطه شدند و امام خمینی پذیرفت به شرطی که سازمان اسلحه خود را بدهد میتوانند در همان ساختمان فعالیت خود را ادامه دهند، اما رجوی حاضر به خلع سلاح نشد. به عبارتی آنها وقتی مبارزه با حکومت را شروع کردند، نیروهای اطلاعاتی و سپاه هم به مقابله با آنها پرداختند.
سازمان از اواسط سال 58 تخریب چهرههای مهم انقلاب را آغاز کرد. مثلا در زمانی که شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بود، تجمعاتی با حضور دانشآموزان ترتیب داده و به آنها شعار «وزیر ارتجاعی/محمدعلی رجایی» را یاد داده بودند. به فاصله کمی هم تخریب حزب جمهوری اسلامی و کمیتههای انقلاب را آغاز کردند. وقتی بنیصدر هم در سال 59 به ریاست جمهوری رسید، قلم و فکرش همسو با مجاهدین خلق شد و یاران امام را تخریب کرد.
ما نمیدانیم که بین دفتر بنیصدر با منافقین ارتباطی بود یا خیر؟ و روی این مساله باید بیشتر کار شود، اما بنیصدر نخستین جرقه مخالفت و کوبیدن یاران انقلاب را در 17 شهریور 1359 روشن کرد. من در آن زمان از اعضای پیگیری شورای انقلاب بودم. ما گزارشی را درست کرده و به همراه 17 هزار نامه مردم از شهرستانها در بیان مشکلاتشان، را به دفتر ریاست جمهوری فرستادیم. بنیصدر گزارش و نامهها را به نام خود تمام کرد و گفت که مردم به من نامه نوشتهاند و تقاضای حل مشکلاتشان را دارند و من میخواهم به حل آن مشکلات بپردازم، اما نمیگذارند. ما یعنی اعضای پیگیری شورای انقلاب بیانیه دادیم که حرف رئیس جمهور نادرست است و ما حاضریم مناظره تلویزیونی بگذاریم.
به تدریج روزنامه انقلاب اسلامی و روزنامههای برخی احزاب و روزنامه مجاهد سازمان مجاهدین به هم نزدیک شدند و اختلافات علنی شد. امام غیر مستقیم تذکر میداند و خطر را مطرح میکرد اما گویا گوش بنی صدر بدهکار نبود. رجوی نامه به امام نوشت بعدها که میخواهیم بیاییم خدمت شما و پیمان ببندیم، امام جواب داد اگر شما اسلحه را زمین بگذارید من خود به دیدن شما میآیم. بعدها رجوی در فرانسه مصاحبه کرد که ما میخواستیم به جماران برویم و امام را ترور کنیم. بنابراین مشکل آنها صرفا با شهید بهشتی یا شهید رجایی و شهید باهنر نبود، بلکه آنها با روحانیت و امام مشکل داشتند. امروز ضرورت بازخوانی وقایع و جریانها و حوادث دهه 60 بیش از پیش احساس میشود و بر مورخان و مراکز تاریخنگاری است تا با تکیه بر اسناد انقلاب اسلامی و منابع موثق، مستند در این زمینه حرکت مناسبی در کارهای دقیق و عمیق تاریخنگاری را آغاز کنند.
ماجرای نویسندهای که از شهید بهشتی برای برنامهسازی در تلویزیون شاهنشاهی دعوت کرد
بازخوانی زندگی مبارزاتی شهید بهشتی در گفتوگو با قاسم تبریزی